اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

شب قدر

خوشگلای  مامان سلام دوتایی حموم رفتین.امیرمحمد میگه هیس شب تو دعا بغل همه میره خدا رو شکر روابط اجتماعی بالایی داره.امیرحسینم که هر شب با اون صدای قشنگش قرآن و دعا میخونه و تازه داداشی هم رو پاش میشینه و دیگه بزرگ شده و با سجاد رفتن تو پارک تنهایی دستشویی رفت. امشب شب قدره. برا هممون دعا کنین. همگی سالم باشیم. غم عزیزامونو نبینیم سیاه پوش  نشیم نی نی تو راهیا سالم بیان بغل خاله ها خاله سمیه خوشبخت شه بابا ناراحتیاش تموم شه. سعادتمنو شیم. نماز روزه هامون قبول شه غیبت نکنیم بخیل نباشیم سخاوتموند شیم به بقیه کمک کنیم و دعای ویزه برای مامانی و بابابزرگ مهربون. سر کار از کارمون ندزدیم.موفق با...
25 تير 1393

نیمه ماه رمضون 93

امیرحسین جونم سلام خوشگلم حمد رو دیشب عالی خوندی. آخ9ر شبی حموم رفتیم و نقاشی کشیدیم با گواش و آبرنگ بعدش تا سحر امیرمحمد جان بیدار بودن و مسخره بازی در می آوردن همش از لبه تخت میگرفت و برق رو روشن میکرد.امروزم تاا1 خواب بود.من پیش خاله نرگس رفتم و الانم سه تایی رفتین آرایشگاه.عاشقتونم.بوس
22 تير 1393

شله زرد!!!

پسمل گلیا سلام.خوشگلا دوتایی تون تو حمومین. رفتیم بیرون براتون کفش تابستونی خریدیم برگشتنی میوه.اینقدر گرم بود که شیشه آب امیرمحمد تموم شد و نصف میوه ها.امیرحسین که اولش نمیخورد چون دیشب با هم افطاری خورده بودیم.میگفت روزه ام. ولی بعد دخل موز و هلو و شلیلا رو درآوردین دیگه جای نهار نذاشتین. دیشب بعد مدتها برات قصه گفتم و بهدش اون قصه الکی تبدیل به مطالب جوک مانند و حرفای الکی و قهقهه های نصفه شبی شد.آخرشم میگی مامان جان من بازم از این حرفای خنده دارت بزن بخندم.عاشقتم مامانی.بوس
19 تير 1393

عمو

امیرحسین خوشگلم سلام دیشب خونه بابابزرگ خوابیدی و صبحم با مامانی توی یه واحد کولر دار رفتین خونه خاله نرگس.بهم زنگ زدی که برات چیتوز توپ طلااما امیرمحمد جانم از صبح منو کشته از بس شیر خورده و منو اذیت کرده8 واقعا تشنم شده. دوستون دارم.بوس
17 تير 1393

بابابوزو

امیرمحمد جونم سلام.خوشگلم این دو سه روز بیشتر از همیشه با هم بودیم همو لوس کردیم.بازی کردیم خندیدیم.خونه بابابزرگ رفتی و عاشق خاله سمیه شدی و با دیدنش قهقهه زدی.صبحم خونه بابابزرگ رفتیم و اونجا حسابی آب بازی کردی و خودتو خیس کردی راستی بالاخره میگی:بابابوزو یعنی بابابزرگ. همراه داداشی ماشین پیکان زرده رو تو و بیرون شستین یه کارواش حسابی. الان برگشتیم و شیر خوردی و خوابیدی.عاشقتم.بوس
16 تير 1393

امیرحسین من 5 سال و 9 ماه دارد

خوشگل مامان تولد 69 ماهگیت مبارک.گلم این سه روز عصرا همراه بابا م میرفتی درو!!!!!!!!!!!!!! بهت خوش میگذشت.بعدشم دوره قرآن. امروز برات کیک گردو درست کردم البته با همکاری خودت.دیگه سوپ مرغ سفارشی و سالاد الویه.خیلی دوست دارم.بوووس .شبش از بابا اجازه گرفتی و خونه بابابزرگ خوابیدی
15 تير 1393

بالکن

امیرحسین جونم سلام.خوشگلم شبا تو بالکن میخوابی و دیشب تواب مامانی رو صدا میزدی.دو شب پیش خونه مامانی بودی برا افطار و دوره قرآامشب همراه بابا رفتین م .الان زنگ زدم نبودی دلم واست یه ذره شده.بوسسسسسسسسسس
9 تير 1393

خاموش!!!

امیرمحمدم سلام.خوشگلم قشنگ میگی:خاموش به چی؟به برق خاموش به کامپیوتر خاموش یا تلویزیون کماکان عاشق عروسکاتی و خاله بازی میکنی کاری که داداشی اصلا نکرد.اونا رو بغل میکنی رو پا لالا میکنی با خودت میبری دوره قرآن به بچه ها میدیش و بهد به زور اونو میگیری. عاشق ماسازی و زود بالشت میاری و دراز میکشی(خاله نرگس معتادت کرده) حواست به لباسات هست موقع غذا خوردن اگه کثیف بشه رو اعصابته تا وقتی که تمیزش کنیم به لباس نو خیلی اهمیت میدی نی نی روی لباساتو دوست داری. عاشق رقصیدنی کاری که تو خونمون هیچ کی بلد نیست. اگه حواسمون به تلویزیون باشه بایدد خاموشش کنی.بعله قلدری دیگه. و اگه جیش داشته باشی با تانک نمیتونیم جاتو عوض کنیم تو ی...
9 تير 1393

خرس

سلام پسرا امروز خونه خاله نرگس رفتیم در بدو ورود امیرمحمد جان روی مبل خاله جیش کردند.ماکارونی درست کردیم و برگشتیم.امیرحسین خونه مامانی رفت وداداشیش تا خونه گریه کرد دیگه مردی شده واسه خودش. الانم به امیرمحمد یاد دادم میگه:خرس
4 تير 1393